ائلوین کوچولو عشق مامان و بابا

شش ماه و بیست و چهار روزگی جوجوی مامان

نفسم امروز با بابایی تصمیم گرفتیم تو رو ببریم پارک سر کوچمون برا هوا خوری اخه هوا خیلی بهاری و گرم تر شده این روزا بچه های تو پارک خیلی با دیدنت ذوق کرده بودن اخه تو از همشون کوچولو تر بودی با اینکه خودشونم نی نی بودن ولی تو نی نی تر بودی ،تو با دیدن تاب و سرسره ها دست و پا میزدی تو بغل بابایی با کلی اصرار من بابا جونت قبول کرد تو رو سوار تاب بکنه اخه بابا خیلی روت حساسه عزیزم بعده دو سه بار تاب خوردن تو چشای نازتو بستی و لالا کردی منو بابایی هم تصمیم گرفتیم هر وقت شبا اذیت بکنی و نخوابی تابت بدیم تا لالا کنی عشق مامان شبا خیلی مامان و بابا رو اذیت میکنی با اینکه خوابت میاد ولی نمیخوابی نمیدونم چرا همش نگران اینم جایی از بدنت درد داری و من ...
13 اسفند 1394

سرما خوردگی نفسم

نفس مامان امروز تو شش ماه و بیست و دو روزت هست و حسابی با نمک و دوس داشتنی شدی بدون کمک میتونی راحت بشینی عزیزم وقتی تشنه هستی اوووووه میگی و من میخوام بگیرم بخورمت اونوقت ،غذا هم خوب میخوری ولی شیر مامان رو به زور میخوری، خونه مامان جون بودیم که بابا جون حبیب زحمت کشیدن اومدن دنبالمون و اوردن خونه خودمون و از وقتی هم که اومدیم تو حال نداری و حسابی سرما خوردی دیشبم کلی تب داشتی که منو بابایی تا صبح بالا سرت بودیم و نخوابیدیم الان خدا رو شکر تب نداری و آروم خوابیدی انشالله زودی خوب بشی 
11 اسفند 1394

حموم رفتن نفسم با مامان جونش

عزیزدلم امروز تو شش ماه و هفده روزت هست نفسم اومدیم خونه مامان جون گوهر و تک کلی سر حال و خوشحالی همش بغل باباجون هستی و باهاش بازی میکنی امروز مامان جون برد تو رو حموم و حسابی تو حموم حال کردی و مثل هلو خوردنی شدی  ...
6 اسفند 1394

اولین بیرون رفتنمون دو تایی

نفس مامانی امروز صبح کارامو کردم که باهم بریم بیرون اخه هوای بیرون خیلی عالیه و بهاری هستش غذاتو دادم لباساتو تنت کردم تا خواستم بغلت کنم بزارم کالیسکت دیدم تو لالا کردی و دلم نیومد اذیت بشی عزیزم و بیرون رفتنمون موند برا یه روز دیگه خیلی ناز لالا کرده بودی  ...
2 اسفند 1394